خاطره ی اولین شب قدر

سلام.خوبین؟ چه خبرا؟امیدوارم حالتون در حد تیم ملی خوب باشه. از همتون معذرت میخوام که دیر آپ کردم آخه مطلبی پیدا نکرده بودم. این آپم هم خیلی به خصوص نیست. خاطره ی دیروزه.ولی مینویسم. الانم خییییییلی خوابم میاد.خب الان براتون تعریف میکنم:


من دیروز صبح دکوراسیون اتاقم رو عوض کردم.و بیشتر کمد هامو مرتب کردم.انقدر سرگرم تمیز کردن اتاقم شدم که یه هو دیدم یه ساعت مونده به اذان و کلی از کارام مونده.سریع دست به کار شدم که تا اذان تموم کنم.بالاخره تموم شد.دیدم درست یه ربع مونده به اذان.رفتم سرسفره نشستم و یه کم دعا خوندیم و بعد افطار کردیم.بعد جراحت و ملکوت رو دیدیم.آخه ما در مسیر زاینده رود رو دنبال نکرده بودیم بخاطر همین هم دیگه اونو نیگا نمیکنیم.البته پسرعمه ام میگه خیییلی قشنگه.ولی خب لهجه داره.بگذریم.بعد سریالا من رفتم نماز خوندم.بعدشم مامانم.بعدشم... مراسم شب احیا.شب ساعت ۱۲ بود.مراسم و نماز خوندن رو شروع کردیم.اول یه نمازه دو رکعته خوندیم که توی هر رکعت بعد از حمد سوره را هفت مرتبه تکرار میکنیم.بعدش دعا خوندیم.بعدشم دعای زیارت عاشورا رو خوندیم.بعد هم نوبت دعای جوشن کبیر بود.که متاسفانه من نتونستم بخونم.چون خیییییییییییییییییییلی طولانیه و اگه شروع میکردم تا صبح تموم نمی شد و من هم صبح ۸ ونیم کلاس زبان داشتم و اون وقت توی کلاس می خوابیدم.ولی سعی میکنم امشب بخونم.بالاخره دعا ها ساعت ۲ ونیم تموم شد.من گرسنه ام بود.رفتم یه کم از سحریم نوش جان کردم بعدش دیدم خوابم نمیاد.خواستم یه کم از دعا بخونم دیدم مامانم خوابه و تنهایی نمیتونم.بی خیالش شدم.بعد اومدم سر کامپیوتر.رفتم وب دخترخالم.بعدشم وب ترلان جونم.بعد هم رفتم و واسه مهدیس جون کامنت گذاشتم.بعدش مامانم اومد گفت بخواب صبح هم کلاس داری هم سحری نمیتونی بلند بشی. رفتم بخوابم. یه هو ملکوت یادم افتاد.خیلی ترسیدم.احساس کردم یکی پشت سرم واستاده ولی بعدش دیگه نترسیدم.بالاخره باهزار مکافات خوابم برد.۲ساعت دیگه مامانم بیدارم کرد.رفتم نشستم سر سفره.یه کم خوردم بعد دیگه میل نداشتم.اومدم مسواک زدم و نیت کردم بعدش دوباره خوابیدم.باز ۳ ساعت بعد بیدار شدم که برم زبان.رفتم زبان و الان برگشتم و دارم این خاطره  رو براتون می نیویسم.چطور بود؟تا یه آپ بعدی بابای....
نظرات 4 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://ashegh-khone.blogfa.com

´´´´´´¶¶´´´´¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶´¶¶¶¶´´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶´¶¶´´´´¶´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶´¶¶¶¶¶¶´´´¶´
´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶´
´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´
´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´
´¶¶¶´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´¶´´
´´¶¶¶´´´´´´´´´¶¶¶´´´´¶¶´´´¶¶´´
´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´
´´´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶´´´¶´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶´´´¶¶´´
´´¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶´´
´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶¶´´´´´´´¶¶´´´´¶¶´´´´´´¶¶´´´
´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´
سلام سما جون
خوبی ؟
وبلاگ خیلی خوشگلی داری
خوشحال میشم بهم سر بزنی
اگه با تبادل لینک موافق بودی به من خبر بده
منتظرتم
بای

سلام سارا جون.من خوبم.تو چه طوری؟مرسی.نظر لطفته عزیزم. آره حتما بهت سر میزنم.چرا که نه؟آره موافقم.باااااااای

مهدیس دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.mahdisakbarzadeh.blogfa.com

ببخشید دیر اومدم آخه خونه نبودم
چه قدر کار کردی آفرین خسته نباشی
نماز روزه هات قبول
سر کلاس زبان که خوابت نگرفت؟؟

نه بابا همین که اومدی کلیییییییییی خوشحالم کردی.خواهش می کنم بابا قابلی نداشت.مرسی نماز روزه های تو هم قبول.والا خوابم می گرفت و معلم گفت سما چته؟منم گفتم شب بخاطر احیا بیدار بودم چیزی نگفت ولی بعدش یواش یواش خواب از کله ام پرید.

صبا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام سما جون خوبی وبلاگ باحالی داری نماز روزه هات قبول باشه به امید دیدار قعلا

سلام صبا جونم.مرسییییییییی.

احسان دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ

شما خیلی قشنگ گذر زمان ......اونم با لحنی عمیانه به تصویر می کشین... .

قشنگ بود.

بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد